برشی از یک کتاب 36
برشی از یک کتاب 36
مادربزرگم نظریه ی بسیار جالبی داشت. می گفت هریک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد می شویم اما خودمان قادر نیستیم کبریت ها را روشن کنیم. برای این کار ، محتاجِ اکسیژن و شعله هستیم. در این مورد، به عنوان مثال ، اکسیژن از نفسِ کسی می آید که دوستش داریم ؛ شعله می تواند هر نوع موسیقی ، نوازش ، کلاک یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت ها را مشتعل می کند..
آدم باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله ور نگه می دارد .. آن آتش، غذای روح است . اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتشِ درون را شعله ور می کند، قوطی کبریت وجودش ، نم بر میدارد و هیچ یک از چوب کبریت هایش هیچ وقت روشن نمی شود ...
مثل آب برای شکلات | لورا اسکوئیل | مترجم : مریم بیات
زنی که معتقد است مردها بی احساس ، بی توجه و غیرقابل اعتماد هستند ، با مردهایی با این خصوصیات روبه رو می شود . زنی که انتظار دارد مردی را بیابد که مهربان ، احساساتی ، و قابل اعتماد باشد ، با چنین مردی مواجه خواهد شد . این تصادف نیست . انتظارات مثبت سبب می شود که مرد خود را فردی با ارزش بداند و تا آنجا که ممکن است نیازهای زن را برآورده کند.
زنان باهوش انتخابهای احمقانه | کانل کوآن
راه رفتن خوب است. همیشه خوب بوده است . همیشه به درد می خورد . وقتی که فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می شود . وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود . اگر هم بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی . برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم بازهم باید راه بروی.
وقتی جوانی ، وقتی پیری . وقتی هنوز بچه ای . هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه . و برای توقف بعدی باید راه رفت.
پرنده ی من | فریبا وفی
من چیزی از گناه ، سر درنمی آورم . و تازه مطمئن نیستم که اعتقادی هم به آن داشته باشیم . شاید کشتنِ ماهی ، گناه بوده باشد . به گمانم گناه بوده ، حتی اگر برای این کشته باشمش که خودم را زنده نگه دارم و شکم چند نفرِ دیگر را سیر کنم . اگر اینجور باشد ، هرکاری گناه است . به فکرِ گناه نباش . حالا برای فکر کردن به گناه ، خیلی دیر شده . تازه بعضی از مردم پول می گیرند تا به گناه فکر کنند . بگذار همان ها به فکرِ گناه باشند . تو برای این به دنیا آمده ای که ماهیگیر شوی!
پیرمرد ودریا | ارنست همینگوی
می خواهم از شرکت دخانیات براون و ویلیام سون ، تولید کنندگان سیگار پال مال ، بابت یک میلیارد دلار ادعای خسارت کنم ! دوازده سال بیشتر نداشتم که سیگار را شروع کردم ، هیچ وقت هم غیر از پال مال بدون فیلتر سیگار دیگری را آتش به آتش دود نکرده ام . سال های سال است که این شرکت دخانیات درست روی همین پاکت قول داده است که مرا بکشد.
اما من حالا هشتاد و دو سالم است. واقعا که دستتان درد نکند ، ای حقه بازهای پست.
مرد بی وطن | کورت ونه گات
کرول گفت : پدربزرگِ من در ناپل متولد شد . چیز زیادی ازش یادم نمیاد ، جز اینکه شطرنج بازی کردن رو بهم یاد داد . هر بار که بازیمون تموم می شد و مهره ها رو توی جعبه اش می زاشتیم ، یه چیز بهم می گفت ، هنوز صدای آرومش توی گوشمه : " می بینی کرول ! زندگی مثل شطرنجه ؛ وقتی بازی تموم می شه ، همه مهره ها – پیاده ها ، شاه ها و وزیرها _ همه به یک جعبه بر میگردن.
" این می تونه درس خوبی برای تو هم باشه مارشال ، بهش فکر کن ؛ بعد ازتموم شدن بازی ، پیاده ها ، شاه ها و وزیرها همه به یک جعبه برمی گردن ..
دروغگویی روی مبل | اروین د یالوم | مترجم : حسین کاظمی یزدی
گاهی وقت ها به ماهی های قرمز ، غبطه می خورم ، ظاهرا دامنه ی حافظه شان فقط در حدِ چند ثانیه است . محال است بتوانند هیچیک از فکرهایشان را دنبال کنند . همه چیز را بعد از چند ثانیه دوباره برای اولین بار تجربه می کنند.
ماهی ها هیچ خاطره ای بیشتر از چند ثانیه ندارند و همان را هم فراموش می کنند ، و مادامی که از این نقص شان بی خبرند ، حتما زندگی برایشان یک داستان بلندِ خوب و خوش است . یک جشنِ همیشگی ..
اَبَر ابله | ارلند لو
در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی فقط قیاس یک حالت با حالتی دیگر است . تنها کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد می تواند حد اعلای خوشبختی را نیز درک کند. میبایست انسان خواسته باشد بمیرد ، تا بداند زنده بودن چقدر خوب است . پس زندگی کنید و خوشبخت باشید . هرگز فراموش نکنید که تا روزی که خداوند بخواهد آینده ی انسان را آشکار کند ، همه ی شناخت انسان در دو کلمه خلاصه می شود : انتظار کشیدن و امیدوار بودن ..!
کنت مونت کریستو | الکساندر دوما
" شاید این یک تعصب باشد .. ولی من باور نمیکنم که انسانی ؛ علت صعودش به قله را دیدن منظره ی اطراف بیان کند ..
هیچکس سختی کوهستان را برای دیدن یک منظره تحمل نمیکند .. قله ؛ تنها جایی برکوهستان نیست . قله در قلب و ذهن ما جای دارد . قله ؛ پاره ای از یک رویاست که به حقیقت می پیوندد .. و مدرکی مسلم براین است که زندگیمان بامعناست .. قله نشانی از آن است که می توانیم با قدرت اراده و توان جسممان ؛ زندگی را به آنچه میخواهیم و آنچه دستانمان قدرت خلق آن را دارند ؛ تبدیل کنیم ..!
لمس بام دنیا | اریک واینمایر
در این زندگی که گاه گداری مثل پهنه ی یک زمین بایر . فاقد هرگونه تابلوی راهنما . معلق بین همه ی گریزراه ها و افق های گمشده به نظرتان می آید.
دوست داریم به نقطه ای معهود یا یک نشانی آشنا دست پیدا کنیم . همه چیز را در نوعی دفتر رسمی به ثبت برسانیم تا هرگز احساس نکنیم بی مهابا و کورکورانه جلو میرانیم . پس پیمان دوستی میبندیم و میکوشیم آشنایی های زودگذر و میرنده را به یادماندنی و پایا تبدیل کنیم . چه حقی ست که به خود میدهیم و با زور و هر راه غیرقانونی وارد زندگی دیگران میشویم تا بعد با غرور و خودپسندی احمقانه مان خود را چون تیغ جراحی در کلیه ها و قلب هایشان فرو کنیم.
در کافه ی جوانی گم شده | پاتریک مودیانو
داستان آدم هایی که به دنبال خوشبختی هستن و پیداش نمیکنن
اگر دراین راه شکست می خورن ، برای اینه که از خوشبختی مفهومی در ذهن دارن که از دیگران برگرفته اند و با واقعیت آنها همخوانی ندارد ؛ مثل پول ، ازدواج موفق ، معشوقه ی خوش اندام ، ماشین کورسی ، آپارتمان های بزرگ دو طبقه در پاریس ..
مفاهیم قراردادی ، این آدم ها علی رغم موفقیتشون خوشبخت نیستن ، چون خوشبختی دیگران رو زندگی میکنن
خوشبختی از نظر سایرین ..
یک روز قشنگ بارانی | اریک امانوئل اشمیت
چرا موقع دیدن عکس سکوت می کنیم ؟ چرا همیشه ، در لحظه ی دیدن عکس ها ساکت ایم ؟ آیا این دو ، عکس وسکوت ، مکمل هم هستند ؟ آیا ما با دیدن عکس ها آن ها را می خوانیم ؟ و یا در عکس صدایی هست که ما را مجبور به شنیدن و یا وادار به سکوت می کند؟
ما عکس ها را بیش از آن که ببینیم ، می شنویم . عکس ها با زبان های بی نهایت متفاوتی شروع به حرف زدن می کنند . از خودشان می گویند ، از مکانشان ، از زمان شان ، از ارتباط بین آدم ها و در نهایت از ما.
اما همه ی آن ها خوب حرف نمی زنند ، همه آنها صدای خوبی ندارند ، همه آن ها جذاب نیستند . کم پیش می آید که عکسی ما را کنار خودش نگه دارد ، مختصر باشد و کامل.
عکس ها برای ما قصه می گویند ، فقط قصه . سرو ته واقعیت را می زنند تا باورشان کنیم . و ما باور میکنیم . اما درست بعد از آن که خود را به ما اثبات کردند ما را رها می کنند و فقط باور ماست که همه چیز را می سازد ...
لذتی که حرفش بود | پیمان هوشمند زاده
در فضای فکری و روشنفکری جدید ، شیدایی زایدالوصفی نسبت به اصلیت و اصالت ، موج می زند که در رفتار و کردار روشنفکران احساس می شود . همه ی ما خوشتر داریم که بر خطا باشیم ولی در زمره ی خواص ، تا بر حق باشیم ولی در زمره ی عوام ..
درد جاودانگی | میگل د. اونامونو
" لعنت " پرکاربردترین کلمه پدر بود . این کلمه چند خاصیت حیاتی داشت اول اینکه مثل درزگاهی بود تا بخار جمع شده درونِ سرت را از دهان بیرون بدهی ؛ دشنامی مخفی و بی دردسر بود که می شد با احتیاط کم تری به کارش ببری در لحظه هایی که هیچ کار دیگری از تو برنمی آمد . خلاصه ، لعنت چون لایه ی چسبناکِ ضد دردی به کمر زندگی هامان چسبیده بود و درمانی موقتی بود.
جا ماندیم .. | بهناز علیپور گسکری
در واقع عشق می توانست یکی از چیزهایی باشد که انسان را تغییر می دهد . دومین پدیده ای که موجب تغییر انسان می شود و او را وادار می کند که در مسیری متفاوت با آنچه از پیش برنامه ریزی کرده بود حرکت کند ، ناامیدی است . بله ، شاید عشق قادر به تغییر سریع انسان شود ، ولی ناامیدی ، همین کار را بسیار سریع تر انجام می دهد.
یازده دقیقه | پائولو کوئلیو
آدم باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله ور نگه می دارد .. آن آتش، غذای روح است . اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتشِ درون را شعله ور می کند، قوطی کبریت وجودش ، نم بر میدارد و هیچ یک از چوب کبریت هایش هیچ وقت روشن نمی شود ...
مثل آب برای شکلات | لورا اسکوئیل | مترجم : مریم بیات
زنی که معتقد است مردها بی احساس ، بی توجه و غیرقابل اعتماد هستند ، با مردهایی با این خصوصیات روبه رو می شود . زنی که انتظار دارد مردی را بیابد که مهربان ، احساساتی ، و قابل اعتماد باشد ، با چنین مردی مواجه خواهد شد . این تصادف نیست . انتظارات مثبت سبب می شود که مرد خود را فردی با ارزش بداند و تا آنجا که ممکن است نیازهای زن را برآورده کند.
زنان باهوش انتخابهای احمقانه | کانل کوآن
راه رفتن خوب است. همیشه خوب بوده است . همیشه به درد می خورد . وقتی که فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می شود . وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود . اگر هم بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی . برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم بازهم باید راه بروی.
وقتی جوانی ، وقتی پیری . وقتی هنوز بچه ای . هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه . و برای توقف بعدی باید راه رفت.
پرنده ی من | فریبا وفی
پیرمرد ودریا | ارنست همینگوی
اما من حالا هشتاد و دو سالم است. واقعا که دستتان درد نکند ، ای حقه بازهای پست.
مرد بی وطن | کورت ونه گات
" این می تونه درس خوبی برای تو هم باشه مارشال ، بهش فکر کن ؛ بعد ازتموم شدن بازی ، پیاده ها ، شاه ها و وزیرها همه به یک جعبه برمی گردن ..
دروغگویی روی مبل | اروین د یالوم | مترجم : حسین کاظمی یزدی
ماهی ها هیچ خاطره ای بیشتر از چند ثانیه ندارند و همان را هم فراموش می کنند ، و مادامی که از این نقص شان بی خبرند ، حتما زندگی برایشان یک داستان بلندِ خوب و خوش است . یک جشنِ همیشگی ..
اَبَر ابله | ارلند لو
کنت مونت کریستو | الکساندر دوما
هیچکس سختی کوهستان را برای دیدن یک منظره تحمل نمیکند .. قله ؛ تنها جایی برکوهستان نیست . قله در قلب و ذهن ما جای دارد . قله ؛ پاره ای از یک رویاست که به حقیقت می پیوندد .. و مدرکی مسلم براین است که زندگیمان بامعناست .. قله نشانی از آن است که می توانیم با قدرت اراده و توان جسممان ؛ زندگی را به آنچه میخواهیم و آنچه دستانمان قدرت خلق آن را دارند ؛ تبدیل کنیم ..!
لمس بام دنیا | اریک واینمایر
دوست داریم به نقطه ای معهود یا یک نشانی آشنا دست پیدا کنیم . همه چیز را در نوعی دفتر رسمی به ثبت برسانیم تا هرگز احساس نکنیم بی مهابا و کورکورانه جلو میرانیم . پس پیمان دوستی میبندیم و میکوشیم آشنایی های زودگذر و میرنده را به یادماندنی و پایا تبدیل کنیم . چه حقی ست که به خود میدهیم و با زور و هر راه غیرقانونی وارد زندگی دیگران میشویم تا بعد با غرور و خودپسندی احمقانه مان خود را چون تیغ جراحی در کلیه ها و قلب هایشان فرو کنیم.
در کافه ی جوانی گم شده | پاتریک مودیانو
اگر دراین راه شکست می خورن ، برای اینه که از خوشبختی مفهومی در ذهن دارن که از دیگران برگرفته اند و با واقعیت آنها همخوانی ندارد ؛ مثل پول ، ازدواج موفق ، معشوقه ی خوش اندام ، ماشین کورسی ، آپارتمان های بزرگ دو طبقه در پاریس ..
مفاهیم قراردادی ، این آدم ها علی رغم موفقیتشون خوشبخت نیستن ، چون خوشبختی دیگران رو زندگی میکنن
خوشبختی از نظر سایرین ..
یک روز قشنگ بارانی | اریک امانوئل اشمیت
چرا موقع دیدن عکس سکوت می کنیم ؟ چرا همیشه ، در لحظه ی دیدن عکس ها ساکت ایم ؟ آیا این دو ، عکس وسکوت ، مکمل هم هستند ؟ آیا ما با دیدن عکس ها آن ها را می خوانیم ؟ و یا در عکس صدایی هست که ما را مجبور به شنیدن و یا وادار به سکوت می کند؟
ما عکس ها را بیش از آن که ببینیم ، می شنویم . عکس ها با زبان های بی نهایت متفاوتی شروع به حرف زدن می کنند . از خودشان می گویند ، از مکانشان ، از زمان شان ، از ارتباط بین آدم ها و در نهایت از ما.
اما همه ی آن ها خوب حرف نمی زنند ، همه آنها صدای خوبی ندارند ، همه آن ها جذاب نیستند . کم پیش می آید که عکسی ما را کنار خودش نگه دارد ، مختصر باشد و کامل.
عکس ها برای ما قصه می گویند ، فقط قصه . سرو ته واقعیت را می زنند تا باورشان کنیم . و ما باور میکنیم . اما درست بعد از آن که خود را به ما اثبات کردند ما را رها می کنند و فقط باور ماست که همه چیز را می سازد ...
لذتی که حرفش بود | پیمان هوشمند زاده
درد جاودانگی | میگل د. اونامونو
" لعنت " پرکاربردترین کلمه پدر بود . این کلمه چند خاصیت حیاتی داشت اول اینکه مثل درزگاهی بود تا بخار جمع شده درونِ سرت را از دهان بیرون بدهی ؛ دشنامی مخفی و بی دردسر بود که می شد با احتیاط کم تری به کارش ببری در لحظه هایی که هیچ کار دیگری از تو برنمی آمد . خلاصه ، لعنت چون لایه ی چسبناکِ ضد دردی به کمر زندگی هامان چسبیده بود و درمانی موقتی بود.
جا ماندیم .. | بهناز علیپور گسکری
در واقع عشق می توانست یکی از چیزهایی باشد که انسان را تغییر می دهد . دومین پدیده ای که موجب تغییر انسان می شود و او را وادار می کند که در مسیری متفاوت با آنچه از پیش برنامه ریزی کرده بود حرکت کند ، ناامیدی است . بله ، شاید عشق قادر به تغییر سریع انسان شود ، ولی ناامیدی ، همین کار را بسیار سریع تر انجام می دهد.
یازده دقیقه | پائولو کوئلیو
به زندگی بهترین و بارورترین انسان ها و ملت ها نگاه کنید و از خود بپرسید آیا درختی که می خواهد سرافراز و پابرجا باشد می تواند با هوای بد و طوفان ها روبرو نشود؟ آیا دشمنی های بیرونی، مقاومتهای خارجی، تمام انواع نفرت، حسد، لجاجت، بدگمانی، سرسختی، حرص و خشونت جزو موارد مساعدی نیستند که بدون آن ها هیچ چیز حتی تقوی و فضیلت هم نمی تواند چندان رشد کند.
تسلی بخشی های فلسفه | آلن دوباتن | مترجم: عرفان ثابتی
دنیا پر از شگفتی ها و رازهاست. فکر می کنیم آدم های نزدیکمان را می شناسیم، اما زمان با خودش چیزهایی می آورد که می فهمیم کمتر از آنچه فکر می کردیم می دانیم؛ یعنی تقریبا هیچ. همیشه بخش بزرگتر حقیقت در سایه قرار دارد. حتی اگر بخش روشن بزرگتر شود باز هم برد با سایه هاست.
قلبی به این سپیدی | خابیر ماریاس | مترجم: مهسا ملک مرزبان
فرد هرقدر هم فاسد و حقیر باشد . به طور غریزی طالب آن است که برایش شخصیت قائل شوند چون یک انسان است ، پس باید مثل یک انسان هم با او رفتار شود.
پروردگارا، رفتاری "انسانی" می تواند حتی کسانی که تصویر خدا هم براشون تار شده، به تعالی برساند!
خاطرات خانه مردگان | فئودور داستایوفسکی
تا موقعی که شما یک فرد هستید، شبیه یک قطره در اقیانوس می باشید؛ موقعی که شما بخشی از آگاهیِ کیهانی باشید، کلِ اقیانوس خواهید بود.
آرتور پرسید: آیا یک قطره در اقیانوس ذوب شده و گم نمی شود؟
مرلین به او اطمینان داد: خیر، یک فرد هرگز نمی تواند محو شود، حتی به واسطه ی تجربه ی اقیانوسِ آگاهی . تو می توانی همزمان هم خودت باشی و هم همه. این ممکن است یک معما به نظر آید، اما با این همه همین طور است.
طریق کیمیاگری | دیپاک چوپرا
در علفزار می دوید که ناگهان به دختری زیبا بدل شد. خوشحال شد اما نتوانست بخندد. خندیدن بلد نبود. باز نتوانست انگشت هایش را در خرمنِ موهایش فرو کند. دست هایش انگشت نداش. از تماشای علف زار، منصرف شد. از پشتِ پنجره ی آغل کنار رفت. به اسب بودنش ادامه داد.
بخشکی شانس | رسول یونان
اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام.
آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا اینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم.
بر باد رفته | مارگارت میچل
از شکست خوردن وحشتی ندارم. از رکود و واماندگی می ترسم. از این می ترسم که دیگر به چیزی اهمیت ندهم، پدرم را ببین؛ ممکن است باور نکنی من می دانم مرد باهوشی است. اما وامانده است؛ حالا امیدوار است پسرهایش رمز موفقیت را کشف کنند و دست به کارهایی بزنند که خودش از عهده آن برنیامده.
عقده ادیپ من | فرانک اکانر
دلیل وجود داشتن عشق این بود که به تو کمک کند تا جان به در ببری. برای این بود که معنا را فراموش کنی. دست از جست و جو برداری و شروع کنی به زندگی کردن. معنی اش این بود که دست کسی را بگیری که برایش اهمیت قائلی و در زمان حال زندگی کنی. گذشته و آینده توهم بود. گذشته فقط زمان حال مرده بود و آینده به هر حال هرگز وجود نداشت، برای اینکه هربار ما به آن آینده می رسیدیم، به زمان حال بدل می شد. زمان حال تنها چیزی بود که وجود داشت.
انسان ها | مت هیگ
لیدیا آرام آرام کلمات را خواند: کدام مادر است که دوست نداشته باشد همراه دختر کوچکش اشپزی کند؟
و زیر آن:
و کدام دختر کوچولوست که دوست نداشته باشد همراه مادرش آشپزی کند؟ سرتاسر صفحه پر بود از تپه های کوچک متورم، انگار کتاب زیر باران بوده باشد و لیدیا مثل اینکه بخواهد خط بریل بخواند با نوک انگشتانش آن ها را لمس کرد، لیدیا نمی دانست آن ها چی هستند تا اینکه قطره اشکی روی کاغذ افتاد. وقتی آن را پاک کرد، جایش را تپه کوچکی گرفت. بعد یک تپه دیگر، بعد یکی دیگر. حتما مادرش هم روی این صفحه گریه کرده است.
تمام آنچه هرگز به تو نگفتم | سلست ان جی | مترجم: مرضیه خسروی
بعضی گمان می کنند که وقتی می بینیم چه چیز درست است آن را انجام می دهیم در حالی که چنین نیست. اغلب حتی هنگامی که می دانیم چه چیز درست است خود به خود راه راست را انتخاب نمی کنیم، بلکه "در برابر فشار تمایلات نیرومند خود مغلوب می شویم" و به کار نادرست می پردازیم و به نوری که در درونمان می تابد خیانت می ورزیم.
بنا بر نظریه های هندو "در حالت کنونی خویش، ما فقط نیمه انسان هستیم. پستی های ما هنوز حیوانی هستند."
تنها با پیروزی محبت بر غرایز پست ماست که بخش حیوانی وجودمان کشته می شود. با جریانی مداوم از تلاشها و خطاها و با تسلط با گامهای دردناک و دشوار در راه تکامل پیش می رود.
همه مردم برادرند | مهاتما گاندی
هیچ وسیله ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسه ای امکان پذیر نیست. در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد می کنیم. مانند هنرپیشه ای که بدون تمرین وارد صحنه شود. اما اگر اولین تمرین زندگی، خود زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی می توان قائل شد؟ اینست که زندگی همیشه به یک "طرح" شباهت دارد. اما حتی طرح هم کلمه ی درستی نیست، زیرا طرح همیشه زمینه سازی برای اماده کردن یک تصویر است، اما طرحی که زندگی ماست طرح هیچ چیز نیست، طرحی بدون تصویر است.
بار هستی | میلان کوندرا
به چشمهایم زل زد و گفت: "باهم درستش می کنیم.." چه لذتی داشت این باهم، حتی اگر باهم هیچ چیزی هم درست نمی شد، حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت، حسی که به واژه ی "با هم" داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمی کردم. تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد، می تواند حس من را در آن لحظات درک کند.
زنی ناتمام | لیلیان هلمن
انسان از آغاز وجود، خود را بسی کم شاد کرده است.
برادران، گناه نخستین همین است و همین!
هرچه بیشتر خود را شاد کنیم، آزردن دیگران و در اندیشه ی آزار بودن را بیشتر از یاد می بریم.
چنین گفت زرتشت | فردریش نیچه
رفتن به جایی را که با رفتن به آن نمی رسیم باید ترک کنیم و بحث درباره ی موضوع هایی که با بحث کردن فیصله نمی یابند را باید کنار بگذاریم و اندیشیدن درباره ی مسایلی که با اندیشیدن حل نمی شوند را باید از سر دور کنیم.
اندیشه های متی | برتولت برشت
تسلی بخشی های فلسفه | آلن دوباتن | مترجم: عرفان ثابتی
قلبی به این سپیدی | خابیر ماریاس | مترجم: مهسا ملک مرزبان
فرد هرقدر هم فاسد و حقیر باشد . به طور غریزی طالب آن است که برایش شخصیت قائل شوند چون یک انسان است ، پس باید مثل یک انسان هم با او رفتار شود.
پروردگارا، رفتاری "انسانی" می تواند حتی کسانی که تصویر خدا هم براشون تار شده، به تعالی برساند!
خاطرات خانه مردگان | فئودور داستایوفسکی
تا موقعی که شما یک فرد هستید، شبیه یک قطره در اقیانوس می باشید؛ موقعی که شما بخشی از آگاهیِ کیهانی باشید، کلِ اقیانوس خواهید بود.
آرتور پرسید: آیا یک قطره در اقیانوس ذوب شده و گم نمی شود؟
مرلین به او اطمینان داد: خیر، یک فرد هرگز نمی تواند محو شود، حتی به واسطه ی تجربه ی اقیانوسِ آگاهی . تو می توانی همزمان هم خودت باشی و هم همه. این ممکن است یک معما به نظر آید، اما با این همه همین طور است.
طریق کیمیاگری | دیپاک چوپرا
در علفزار می دوید که ناگهان به دختری زیبا بدل شد. خوشحال شد اما نتوانست بخندد. خندیدن بلد نبود. باز نتوانست انگشت هایش را در خرمنِ موهایش فرو کند. دست هایش انگشت نداش. از تماشای علف زار، منصرف شد. از پشتِ پنجره ی آغل کنار رفت. به اسب بودنش ادامه داد.
بخشکی شانس | رسول یونان
آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا اینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم.
بر باد رفته | مارگارت میچل
از شکست خوردن وحشتی ندارم. از رکود و واماندگی می ترسم. از این می ترسم که دیگر به چیزی اهمیت ندهم، پدرم را ببین؛ ممکن است باور نکنی من می دانم مرد باهوشی است. اما وامانده است؛ حالا امیدوار است پسرهایش رمز موفقیت را کشف کنند و دست به کارهایی بزنند که خودش از عهده آن برنیامده.
عقده ادیپ من | فرانک اکانر
انسان ها | مت هیگ
و زیر آن:
و کدام دختر کوچولوست که دوست نداشته باشد همراه مادرش آشپزی کند؟ سرتاسر صفحه پر بود از تپه های کوچک متورم، انگار کتاب زیر باران بوده باشد و لیدیا مثل اینکه بخواهد خط بریل بخواند با نوک انگشتانش آن ها را لمس کرد، لیدیا نمی دانست آن ها چی هستند تا اینکه قطره اشکی روی کاغذ افتاد. وقتی آن را پاک کرد، جایش را تپه کوچکی گرفت. بعد یک تپه دیگر، بعد یکی دیگر. حتما مادرش هم روی این صفحه گریه کرده است.
تمام آنچه هرگز به تو نگفتم | سلست ان جی | مترجم: مرضیه خسروی
مردم هیچ وقت از چیزی راضی نمیشوند. اگر کم داشته باشند زیاد میخواهند. اگر زیاد داشته باشند، بیشتر میخواهند.
اگر بیشتر داشته باشند، میخواهند به کم راضی باشند.. اما دیگر کاری از دستشان برنمی آید. یعنی نمیفهمند که رسیدن به خوشبختی خیلی آسان است؟
... آن دختری که دوان دوان با شلوار جین و بلوز سفید رد شد، چه میخواست؟ خواسته اش آنقدر عاجل بود که نمیگذاشت بر زیبایی خورشید، دریای آبی، بچه های داخل کالسکه و نخل های حاشیه ی ساحل تامل کند؟!
" ندو دختر! هیچ وقت نمیتوانی از دو حضور مهم زندگی هرانسانی فرار کنی: خدا و مرگ. خدا در هرقدم همراهت است، آزرده است، چرا که میبیند هیچ توجهی به معجزه ی زندگی نداری. و مرگ؟ همین الان از کنار جسدی رد شدی و نفهمیدی.
برنده تنهاست | پائولو کوئلیو | مترجم: آرش حجازی
... آن دختری که دوان دوان با شلوار جین و بلوز سفید رد شد، چه میخواست؟ خواسته اش آنقدر عاجل بود که نمیگذاشت بر زیبایی خورشید، دریای آبی، بچه های داخل کالسکه و نخل های حاشیه ی ساحل تامل کند؟!
" ندو دختر! هیچ وقت نمیتوانی از دو حضور مهم زندگی هرانسانی فرار کنی: خدا و مرگ. خدا در هرقدم همراهت است، آزرده است، چرا که میبیند هیچ توجهی به معجزه ی زندگی نداری. و مرگ؟ همین الان از کنار جسدی رد شدی و نفهمیدی.
برنده تنهاست | پائولو کوئلیو | مترجم: آرش حجازی
بنا بر نظریه های هندو "در حالت کنونی خویش، ما فقط نیمه انسان هستیم. پستی های ما هنوز حیوانی هستند."
تنها با پیروزی محبت بر غرایز پست ماست که بخش حیوانی وجودمان کشته می شود. با جریانی مداوم از تلاشها و خطاها و با تسلط با گامهای دردناک و دشوار در راه تکامل پیش می رود.
همه مردم برادرند | مهاتما گاندی
بار هستی | میلان کوندرا
زنی ناتمام | لیلیان هلمن
انسان از آغاز وجود، خود را بسی کم شاد کرده است.
برادران، گناه نخستین همین است و همین!
هرچه بیشتر خود را شاد کنیم، آزردن دیگران و در اندیشه ی آزار بودن را بیشتر از یاد می بریم.
چنین گفت زرتشت | فردریش نیچه
رفتن به جایی را که با رفتن به آن نمی رسیم باید ترک کنیم و بحث درباره ی موضوع هایی که با بحث کردن فیصله نمی یابند را باید کنار بگذاریم و اندیشیدن درباره ی مسایلی که با اندیشیدن حل نمی شوند را باید از سر دور کنیم.
اندیشه های متی | برتولت برشت
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |