گفتگو با آنیس واردا پیرامون خوشه چینان و من/حضور متواضعانه فیلمساز
گفتگو با آنیس واردا پیرامون خوشه چینان و من/حضور متواضعانه فیلمساز
ملیسا اَندرسن : این مصاحبه به وسیله منتقد فصلنامه معروف سینهاست، بعد از نمایش فیلم خوشهچینان و من (۲۰۰۰) ساخته آنییس واردا که غالباً او را مادربزرگ موج نو سینمای فرانسه میدانند، انجام شده است. این فیلم از سوی انجمن منتقدان فیلم فرانسه برنده جایزه ملییس به عنوان بهترین فیلم سال فرانسه شد. در رأیگیری سال ۲۰۱۴ ماهنامه سایت اند ساند نیز منتقدان آن را هشتمین فیلم مستند برتر در تاریخ سینما دانستند. خوشهچینان و من مستندی است درباره افرادی که در مناطق روستایی و شهری فرانسه به زبالهگردی میپردازند و مواد بازیافتی را جمع میکنند تا بتوانند با آنها زندگیشان را بگذرانند. واردا چندین ماه در فرانسه سفر کرد تا با این خوشهچینان امروزی ملاقات کند. او از یک دوربین دیجیتالی برای ضبط ملاقاتهایش استفاده کرد. صدای گرم و پخته واردا در مقام راوی خوشهچینان و من، تأثیرگذار است و «من» عنوانبندی فیلم را تبدیل به حضوری زنده و ملموس میکند. واردا (گاه ناعامدانه) نشانههای پیری در جسم خود را نشان میدهد. همچون خاکستری شدن موهایش و لکههایی که بر اثر کهولت بر دستهایش نمایان است. نکته جالب آن که وی در مقام فیلمساز، کار خود را هم «خوشهچینی تصاویر و افکار» میداند و عنوان فیلم نیز به همین موضوع اشاره دارد.
واردا به خوبی تشخیص داده که سوژههایش آن قدر توان دارند تا نظر مخاطب را به موضوع خوشهچینی هدایت کنند. او هرگز از موضع بالا با مصاحبهشوندگان برخورد نمیکند و از غلتیدن به ورطه احساساتگرایی میپرهیزد. در فیلم، خوشهچینان ـ خصوصاً فرانسوا، مرد جوان پرهیبتی که صرفاً با یافتن چیزهای مختلف در زبالهدانی زندگیاش را میگذراند ـ شخصیتهای تأثیرگذاری هستند که صریح و صادقانه درباره زندگی و وضعیت اقتصادیشان صحبت میکنند. رویکرد واردا، کشف موضوعات ارزشمند به صورت اتفاقی است. از جمله او وضعیت مردی را ثبت میکند که در زبالهدانیهای اطراف بازاری در پاریس میگردد. متعاقباً واردا درمییابد که این مرد مدت شش سال در کلاسهای سوادآموزی تدریس کرده و با او در کلاسش مصاحبه میکند. مشاهدات واردا حین سفر در فیلم خوشهچینان و من (اثری که شخصاً آن را «مستند جادهای» توصیف میکند) نمایانگر اختلاف طبقاتی در فرانسه است. او گروهی از بچه مدرسهایها را به تصویر میکشد که با مواد بازیافتی طرحهای هنری میسازند. واردا از خود میپرسد: «چند نفر از این بچهها تا به حال با یک زبالهجمعکن دست دادهاند؟»
خوشهچینان و من نمایانگر بازگشت واردا به قالب مستندسازی بعد از فیلم صد و یک شب در ۱۹۹۵ است. این فیلم مجموعهای از کلیپهایی است که به مناسبت صد سالگی سینما انتخاب و جمعآوری شده و در آن جمعی از ستارگان بینالمللی حضوری کوتاه و افتخاری دارند. همچنین میشل پیکولی و ماتیو دمی پسر واردا در فیلم ظاهر میشوند. واردا پیش از آن که صد سالگی سینما را جشن بگیرد، در اوایل دهه ۱۹۹۰ اثری در گرامیداشت زندگی و فیلمهای همسرش ژاک دمی ساخت که سال ۱۹۹۰ درگذشت. ژاکو (۱۹۹۰) فیلمی روایی درباره کودکی دمی است که لابهلای آن قسمتهایی از فیلمها و مصاحبههای او گنجانده شده است. مستند دنیای ژاک دمی (۱۹۹۳) شامل مصاحبه با دمی و همکارانی است که در شکلگیری فیلمهایش سهیم بودهاند. دختر خانمها ۲۵ ساله میشوند که آن هم در ۱۹۹۳ ساخته شده تجدید دیداری است از بندر فرانسوی روشفور جایی که دمی در ۱۹۶۷ فیلم موزیکال خود دختر خانمهای روشفور را با شرکت فرانسوا دورلئاک و کاترین دنوو در آن ساخت. دختر خانمها ۲۵ ساله میشوند نیز مانند خوشهچینان و من بازتاب تأملات واردا در خاطرات، چیزهای از دست رفته و دلالت مکان است. طی مصاحبهای که پیش رو دارید واردا درباره خوشهچینان و من، مستندسازی و فیلمهای دهه ۱۹۹۰ خود صحبت میکند.
ملیسا اَندرسن : چطور به ساختن فیلمی درباره خوشهچینان علاقهمند شدید؟
اَندرسن : چگونه توانستید با هر دو گروه خوشهچینان روستایی و شهری رابطه صمیمانه برقرار کنید؟ احساساتگرایی در فیلم بسیار کم رنگ است و این معمولاً نشان از توانایی فیلمساز برای جلب اعتماد سوژههایش دارد.
واردا: همان طور که میدانید، میشود راجع به این آدمها گفت: «اوه، خدای من این آدمهای بیچاره.» در ابتدا چنین احساسی مرا به ساختن این فیلم ترغیب کرد. نسبت به این آدمها احساس تأسف داشتم. پیرزنی را میدیدم که به سختی خم میشود و این تصویر قدرتمندانه در ذهنم ماند. احساس کردم که او چارهای جز این کار ندارد. اگر میتوانست بدون خم شدن و زباله جمع کردن زندگی کند، حتماً دست به این کار نمیزد. در مواجهه با این آدمها احساساتی نشدم ولی به نوعی برایشان تأسف خوردم. وقتی تدریجاً به خوشهچینان نزدیک شدم، برخی از آنها نمیخواستند با من صحبت کنند. نمیخواستند که از آنها فیلم بگیرم. یکی از آنها گفت: «شما کار و کاسبی ما را تخته میکنید. اگر به همه بگویید دیگران هم میآیند و میوهها را جمع میکنند.» این حرف بسیار جالب بود. برخی از آنها ستیزهجو و پرخاشگر نبودند ولی راجع به چگونگی کار بحث داشتند. من برای آنها احترام قائل هستم. اگر کسی نخواهد از او فیلم بگیرم، سعی نمیکنم تصویر او را بدزدم. فقط طی صحنهای در بازار و از فاصله خیلی دور یا از پشت از آنها فیلمبرداری کردم. میخواستم این ژست متواضعانه را حین جمعآوری چیزهای مختلف از زمین نشان بدهم. در فرانسه ما عبارتی داریم: «ژست تماشایی بذرکار» به همین دلیل در فیلم از ژست متواضعانه خوشهچین سخن گفتهام.
اَندرسن : این نکته را صاحب کافه به خوبی مطرح میکند، وقتی میگوید: «هنوز در جامعه ما عدهای دولا و راست میشوند.»
واردا: بله ولی این وضعیت کاملاً تغییر کرده است. نه فقط به این خاطر که چیزهایی که مردم خوشهچینی میکنند، کاملاً تفاوت دارد (دیگر دانههای گندم در کار نیست) بلکه امروزه خوشهچینی کاملاً تصادفی انجام میشود. دیگر فقط زنها نیستند که این (ژست متواضعانه) را میگیرند، مردان هم خوشهچینی میکنند. پس رفتار اجتماعی کاملاً تغییر کرده است. وقتی دریافتم که تصویر خوشهچینی ـ تصویری که در نقاشی معروف میله*[۱] دیده میشود ـ کاملاً تغییر یافته است. وقتی راجع به مردم در خیابان فکر میکنم، میتوانم همان ژست تابلو میله را در آنها ببینم. البته میله دورانی را تصویر کرده که در آن خوشهچینی به صورت جمعی انجام میشد. در آن دوره زنان با هم کار میکردند و به نوعی از کار کردن لذت میبردند. میتوانم حس کنم که امروزه خوشهچینی کاملاً متفاوت است: مردانی را میبینیم که تنها هستند، دهها تن مواد غذایی و آشغال وجود دارد که بسیار بیش از سابق است. ولی عملاً همان وضعیت را در خیابانها و شهرها مشاهده کردم.
فکر میکنم مستند یعنی «واقعی»، این که بایست این آدمهای واقعی را ببینید و به آنها اجازه دهید که احساساتشان را درباره موضوع بیان کنند. هرچه بیشتر آنها را دیدم، بیشتر دریافتم که هیچ چیز برای صدور بیانیه ندارم. آنها خودشان بیانیه را صادر میکنند. آنها موضوع را بهتر از هر کس دیگری توضیح میدهند. پس قضیه این طور نیست که فکری درباره موضوعی داشته باشید و بخواهید آن را تصویر کنید. در اصل، آدمهای واقعی را میبینید و در کنارشان چیزهایی را کشف میکنید که راجع به موضوعات میگویند. پس موضوع از طریق آدمهای واقعی ساخته میشود. این کار مستندسازی است ولی شکلی که به آن دادم (از جمله استفاده از موسیقی متن اُریجینال و تدوین) همچون فیلمی روایی است. نه آن که فیلم مستند «خوب نباشد» و فیلم روایی «خوب باشد» ولی به هر حال واقعاً به عنوان فیلمساز کار میکنم و میخواهم شکل خاصی به موضوع بدهم. تا کنون هم این کار خوب جواب داده است. زیرا مردم چه سینمادوست باشند یا نباشند از فیلم خوششان میآید. مردم آدمهایی را که در فیلم میبینند دوست دارند.
اَندرسن : چطور فرانسوا را پیدا کردید، مردی که با غرور اعلام میکند، طی ده سال اخیر «صد در صد از راه جمعآوری آشغال زندگی کرده است»؟
واردا: از طریق یکی از دستیارانم در صد و یک شب با او آشنا شدم و از او خواستم در ساختن خوشهچینان با من همکاری کند. خانواده او در نزدیکی اِکسآن پِرووانس (Aix-en-Provence) خانهای روستایی داشتند. روش ما در خوشهچینان این بود که با تمام افرادی که میشناختیم، دهقانها، ملاکین، کشاورزان، باغبانها درباره فیلم صحبت کنیم. به دستیارم گفتم: «تمام افرادی را که میشناسی، جمع کن.» بدین ترتیب وقتی مردم روستای او را جمع کردیم، آنها به دستیارم گفتند که چنین آدمی
در اِکسآن پِرووانس وجود دارد. ما به جستجوی او پرداختیم ولی پیدایش نکردیم. سپس دستیارم متوجه شد که فرانسوا در یک پیتزا فروشی ته مانده غذاها را جمع میکند. دستیارم مانند یک پلیس به تمام پیتزا فروشیها سرک کشید تا فرانسوا را پیدا کند. بالاخره یک روز او را یافت و گفت: «ما روی چنین موضوعی کار میکنیم… دوست داری راجع به آن حرف بزنی؟» و فرانسوا گفت: «بله تا جایی که بتوانم افکارم را بیان کنم، این که وقتی راجع به آشغال تحقیق میکنید، مهم نیست که با آشغال چه میکنید یا چطور آن را مورد استفاده قرار میدهید، بلکه بایست آن را به فاجعه کشتی اریکا ربط بدهید.» شاید نشنیده باشید ولی ماجرای غرق نفتکش اریکا باعث شد تا نیمی از سواحل فرانسه آلوده شود. فرانسوا اولین کسی بود که بین زباله و این حادثه ارتباط ایجاد کرد. پس با او در کافهای قرار گذاشتیم. ما در کافه نشستیم و او با پوتینهایش وارد شد. ما همه چیز را به همان صورت که واقعاً اتفاق افتاد، فیلمبرداری کردیم. او گفت: «یه قهوه میخوام» و ما شروع به صحبت کردیم. حس کردم که بایست حین قدم زدن مصاحبه کنیم. این نکتهای است که باید همان ابتدای کار بفهمید: حرکات سوژه چگونه است؟ چطور واکنش نشان میدهد؟ چگونه خود را به بهترین شکل بیان میکند؟ حالت فرانسوا در فیلم، قدم زدن است. این طور فکر نمیکنید؟
اَندرسن : بله. او خیلی جسورانه قدم میزند.
واردا: جسورانه و بسیار قدرتمندانه. من به فیلمبردارم گفتم: «چرا با او نمیروی؟» آن صحنه با یک فیلمبردار، یک بوم صدابرداری و دوربین کوچک من ساخته شد. من از فرانسوا سؤال میپرسم. او واقعاً از زباله تغذیه میکند. او میگوید هیچ وقت چیزی نمیخرد. همه لازماتش (از جمله لباس) را در خیابان پیدا میکند. او میگوید که نمیخواهد چیزی بخرد زیرا به اندازه کافی چیزهای دور ریخته شده وجود دارد. من فهمیدم که در دانشگاه اِکسآن پِرووانس اقتصاد خوانده است.
بدین ترتیب ما یک بعدازظهر کامل از او فیلمبرداری کردیم. فرانسوا بسیار صاحبنظر است. او راجع به چیزی صحبت کرد که آن را «موج سیاه» مینامیم و چندی پیش اتفاق افتاده بود. خود من از «موج سیاه» فیلمبرداری کرده بودم زیرا دیدنش برایم غافلگیرکننده بود. فکر نمیکردم که «موج سیاه» با موضوع من، خوشهچینی ارتباط داشته باشد. من برای تماشای آن به اقیانوس رفتم. منظرهاش، تمام آن ساحلهای سیاه هولناک بود. شکر خدا از موج سیاه فیلم گرفته بودم و موقعی که راجع به آن با فرانسوا صحبت کردیم، توانستم تکههایی از آن را در خوشهچینان تدوین کنم. نکتهای که متوجه شدم (و همیشه حین مستندسازی متوجه میشوم) این است که آدمها شگفتانگیزند. فرانسوا مردی است که هیچ چیز ندارد. در پایان روز فیلمبرداری دستیارم به او گفت: «خب، ما میتونیم قدری پول بهت بدیم.» فرانسوا جواب داد: «نه من پول نمیخوام!» او به شدت عصبانی شد ولی گفت که دوست دارد کتابی داشته باشد. وقتی فیلمبرداری تمام شد، به یک کتابفروشی بزرگ رفتیم و او شروع به گشتن لابهلای کتابهای نقاشی کرد. از خودم پرسیدم که چه نوع نقاشی را میپسندد و گفتم: «هر چی که دوست داری انتخاب کن.» میدانید چه کتابی انتخاب کرد؟ او مجموعهای بسیار جالب و فرهیخته از نقاشیها و تصاویر ثروتمندان قرن هجدهم را انتخاب کرد. او به من گفت: «عاشق اون دوران هستم.» پس من این کتاب بزرگ و گرانقیمت را خریدم که در آن روزگار ثروتمندان در قلعهها و سالنهای رقص تصویر شده بود. واقعاً حیرت کردم. میخواهم بگویم که این خودش یک فیلمنامه است و من هم وقتی فیلم داستانی میسازم، فیلمنامهنویس هستم. اما غالباً فیلمنامههایی که مینویسیم فاقد کیفیت متمایزی است که زندگی واقعی دارد.
من کتاب را برایش خریدم و به او گفتم: «بهت میگم چه موقع فیلم اکران میشه.» بعداً فیلم در اِکسآن پِرووانس اکران شد. نامهای به او نوشتم و گفتم: «خواهش میکنم مهمان من باش؛ دوست دارم همراه من باشی، با تماشاگران صحبت کنی و به بعضی از سؤالهایشان جواب بدهی.» جلسه پرسش و پاسخ شروع شد. یک نفر از من پرسید که چگونه این آدمها را پیدا کردم. من داستان فرانسوا را تعریف کردم و گفتم: «اینجاست.» او با همان چکمههایش آمد، بسیار خوشحال بود و همان سخنرانی قبلیاش را تکرار کرد. او داستان بامزهای تعریف کرد و گفت: «بهترین ماه برای او ژوئن است» زیرا موقعی است که دانشجویان «احمق» دانشگاه اِکسآن پِرووانس نزد خانوادههایشان میروند و خانوادهها تمام چیزهایی را که در فریزرهایشان دارند، دور میریزند. او گفت: «میتونم انواع و اقسام غذاهای خوب رو جمع کنم. اونها رو سه ماه در فریزرم ذخیره میکنم.» این موضوع، توضیحات او راجع به «فصل داغ» خوشهچینی در خیابان خیلی بامزه بود.
سپس فرانسوا در مورد یکی دیگر از موضوعات مورد علاقهاش، «تاریخ مصرف» شروع به صحبت کرد. او گفت: «نباید از قواعد پیروی کنید، در عوض به دماغتان اعتماد داشته باشید. الان به شما ثابت میکنم: براتون هدیه میارم ـ کیکهایی که تو زبالهدانی پیدا کردم.» مخاطبان خندیدند. او گفت: «خب، اونا تا دو روز پیش خوب بودن. امتحانشون کردم. عالیاند.» سپس کیکها را به مخاطبان داد و پرسید: «بهم بگین، خوب نیستن؟ دیدید، بهتون گفتم خوبند.» یکی از حضار پرسید: «آیا از نقش خودتون در فیلم راضی هستین؟» فرانسوا جواب داد: «خوبه ولی خیلی کوتاهه.» این موضوع نشان میدهد که بین ما رابطهای واقعی شکل گرفته است. او اذعان کرد که با میل خودش در فیلم شرکت کرده است. من تصاویر او را ندزدیدم. روش پاسخ او به مخاطبان بسیار خوب و جالب بود. او میخواست به آنها ثابت کند که حق دارد و فیلم معنی خاص خود را دارد. این که بایست راجع به زباله بزرگ صحبت کنیم. او به نحوی باورنکردنی قوی بود.
میخواهم بگویم که این نوع فیلم دو نکته بسیار مهم برای من دارد: واقعاً به آن نوع رابطهای میپردازد که دوست دارم حین ساختن فیلم برقرار کنم: تدوین، دیدار با آدمها، شکل دادن به فیلم، شکلی خاص که در آن هر دو جنبه عینی و ذهنی وجود داشته باشد. جنبه عینی همان واقعیتهای اجتماع است و جنبه ذهنی این است که چه احساسی درباره آنها دارم یا چه طور میتوانم آنها را مضحک یا غمانگیز نشان بدهم. ساختن چنین فیلمی، راهی برای زندگی کردن است. این تنها محصولی تولیدی نیست. در واقع ساماندهی شده، به پایان رسیده و عرضه شده است: کاری که باید انجام دهم ملاقات با آدمها، پیشبینی چیزهایی است که باید مقابل دوربین قرار گیرد و اتفاقاتی است که در فیلم برای آدمهایی میافتد که با آنان ملاقات میکنیم. متعاقباً همراه با فیلم به جشنوارهها و شهرهای مختلف میروم. همچنین فیلم را به دهقانان در روستاها و سایر اماکن نشان میدهم.
اَندرسن : واکنش آنها چطور بوده است؟
واردا: همگی آنها فیلم را دوست دارند. واقعاً آن را دوست دارند. میدانند که فیلم به موضوعی میپردازد که برایشان آشناست. دشواری کار در این است که حین فیلمبرداری باید بسیار سرزنده باشید. باید بلافاصله بفهمید که مکان مناسب یا حرکت مناسب کدام است.
اَندرسن : آیا استفاده از دوربین دیجیتالی به شما آزادی عمل بیشتری داد؟
واردا: فکر کردن درباره روش فیلمسازی هیچ ربطی به دوربین ندارد. چون هیچ اتفاقی مجدداً تکرار نمیشود. نمیتوانید به آدمها بگویید که عملی را تکرار کنند. باید بلافاصله حس و حال رویداد را ثبت کنید. شمایید که باید تصمیم بگیرید رویداد را به صورتی کند، ثابت یا با سرعت ثبت کنید. در مورد فرانسوا میدانستم که مجبورم با او صحبت کنم. میبایست حرکات پرانرژی و شیوه راه رفتن او در خیابان را دنبال میکردم که توأم با خشم بود. او در جایی میگوید: «من با پوتینهایم از شر دنیای بیرحم در امان هستم…». بایست توصیف شخصیت او را محدود میساختم. هیچ دلیلی برای تأسف خوردن به حال فرانسوا وجود ندارد.
در موردی دیگر بگذارید بگویم که چطور مردی را در کاراوان پیدا کردم. به جایی رفتم که تعداد زیادی کاراوان در آن جا بود. اتومبیلم را پارک کردم و سراغ فردی را گرفتم که وجود ندارد. من در مورد شخصی به نام «فیلیپ گارنیه» پرسیدم: «به من گفتن که فیلیپ گارنیه اینجا زندگی میکنه.» جواب دادند: «فیلیپ گارنیه؟ فکر نمیکنم. شاید بهتر باشه از کاراوان بعدی بپرسی.» پرسیدم: «جای دیگهای هم مثل اینجا هست؟» به همین ترتیب پیش رفتم. به نوعی با دروغ ولی آنها تدریجاً با من شروع به صحبت کردند. بعد از مدتی یک نفر گفت: «دوست دارید بنشینید؟» گفتم: «بله. بدم نمیآید که قدری کنار شما بنشینم.» به اطراف نگاه کردم و دیدم آنها ابداً وسایل حرارتی، چراغ یا چیزهای دیگر ندارند. بعد گفتم که مستندساز هستم و علاقه دارم با آنها صحبت کنم. آنها گفتند: «خب، چرا که نه؟». قدری بعد شروع به فیلمبرداری کردم. تنها بودن هنگام جستجوی لوکیشن جالب است ولی تنها بودن حین پیدا کردن آدمها بسیار لذتبخشتر است. بعضی وقتها دوربین کوچکم را همراه داشتم و بعضی مواقع نه. گهگاه میپرسیدم: «مسألهای نیست که ازتون قدری فیلم بگیرم؟» وقتی میپرسیدند برای چیست، جواب میدادم: «یه قدری برای تلویزیون و یه قدری برای خودم.» من حقیقت را میگفتم. گهگاه سهپایه خودم را داشتم. گهگاه میگفتم: «شاید با یک گروه برگردم.» آنها با من مهربان بودند. احساس میکنم که مردم هرگز فکر نکردهاند که به آنها خیانت میکنم. آنان بلافاصله احساس میکنند که در افکار و احساساتشان شریک هستم و واقعاً دوست دارم به آنها گوش بدهم.
اَندرسن : ممکن است قدری بیشتر در مورد فیلم ساختن به منزله خوشهچینی هنری صحبت کنید؟ شما برای فیلمتان صد و یک شب که در گرامیداشت صد سالگی سینما ساخته شد، فراوان به این کار روی آوردید.
واردا: در آن فیلم فکرم این بود که یک خاطره بد میتواند تبدیل به نوعی خوشهچینی سازمان نیافته بشود. شخصیت فیلم سیمون ]میشل پیکولی[ چیزهایی را که در ذهنش دارد، جمعآوری میکند ولی آنها سازمان یافته نیستند. حافظه او چندان خوب نیست. پس همه چیز را قاطی میکند. این حالت را دوست دارم که او همیشه در ذهنش اشتباه میکند. او به من امکان داد تا برخوردی آزاد با تاریخ سینما و چیزهایی داشته باشم که جمعآوری کرده بودم. یکی از منتقدان پیش من آمد و گفت: «شما منصف نیستید! شما فیلمهای روسی را نشان ندادید.» و من گفتم: «خب که چه؟ آیا بایست تاریخ سینما را دقیقاً به همان صورتی که بوده نشان دهیم؟»
اَندرسن : آیا از انتخاب قطعات فیلم لذت بردید؟
واردا: خیلی لذت بردم. من به دو دلیل این فیلم را دوست دارم: در آن زمان همه خیلی جدی راجع به سینما صحبت میکردند و در حال تدارک بزرگداشت و یادبود عظیمی بودند. من جملهای از بونوئل را به یاد آوردم: «از یادبود متنفرم، زنده باد فراموشی» این جمله به نظرم خیلی زیبا آمد. من حافظه خوبی ندارم. پس با خودم فکر کردم حالا که پیر شدهای و هنوز هم سینما را دوست داری، چطور است خیلی ساده تصاویر مختلف را جمع کنی، اسامی مختلف و عناوین فیلمها را کنار هم بگذاری؟ به نظرم آمد که این روش جالبی برای پرداختن به این موضوع با استفاده از حافظه است. گهگاه حتی در مورد فیلمی که واقعاً آن را دوست دارم، نمیتوانم داستانش را به طور دقیق تعریف کنم. در بعضی موارد حتی نمیتوانم بگویم که ترتیب واقعهنگارانه رویدادها چگونه است. ولی بارقههایی از برخی چیزها به ذهنم خطور میکند. گهگاه تقریباً شبیه عکس به نظر میرسد. چیزی که میدانم و میتوانم به یاد بیاورم، احساسی است که در آن لحظات خاص داشتهام. میدانم به این علت فیلمی را دوست دارم که احساس خوب یا غریبی نسبت به آن دارم. به دلیل حافظه بدم که باعث میشود احساساتم جنبه ذهنی داشته باشند، فکر کردم بد نیست روی این موضوع کار کنم. من در تمام زندگیام از به کارگیری ستارههای سینما پرهیز کردهام. ولی در این فیلم هم ستارگان تنها مهمانهایی گذرا هستند. برایم جالب بود که دلون، یا بلموندو یا دپاردیو، آدمهای معروف را در فیلمم نشان دهم ولی هیچ کس از آن خوشش نیامد. فیلم در همه جا، حتی در فرانسه شکست خورد.
اَندرسن : به نظر میآید که مضمون فیلمهای اخیرتان خصوصاً ژاکو و دخترخانمها ۲۵ ساله میشوند، حافظه و مستند ساختن است.
واردا: درست است ولی این موضوع بعد از مرگ ژاک برایم مطرح شد. من همیشه در زمان حال زندگی کردهام و اکنون به زمان حالی برمیگردم که در گذشته داشتم. هیچ وقت حافظه واقعاً برایم جالب نبوده است ولی پرداختن به موضوع حافظه را از اولیس شروع کردم که در ۱۹۸۲ ساخته شد. بعداً فیلمهای دیگری ساختم چون استاد کونگ فو (۱۹۸۷) و سپس ژاک از دنیا رفت. ژاکو در ذهن من ساخته شد. این تجربه بسیار چالشبرانگیز بود. آیا میتوانید به ذهن فرد دیگری راه پیدا کنید؟ ژاک حافظه بسیار خوبی داشت. او میتوانست همه چیز را به یاد بیاورد. پس سفر در ذهن او برایم فوقالعاده و در عین حال دشوار بود.
اَندرسن : وقتی دختران خانم ها ۲۵ ساله میشوند را میساختید در ذهن و خاطرات خودتان و دمی سیر میکردید؟
واردا: بله. مرگ ژاک خاطرات زیادی را برایم تداعی کرد. از موقعی که با هم بودیم او تمام خاطرات من را تشکیل میداد. دختر خانمها ۲۵ ساله میشوند و ژاکو در واقع خاطرات او هستند. همچنین فیلم مستند دنیای ژاک دمی را ساختم. ژاکو فیلمی درباره رویاهای کودکی است که میخواهد فیلمساز شود و دنیای ژاک دمی مستندی درباره فیلمسازی بزرگسال است که آدمها درباره آثارش صحبت میکنند. در ژاکو قطعاتی از سایر فیلمها نیز دیده میشود ولی آنها مرتبط با دوران جوانی ژاک هستند. دختر خانمها ۲۵ ساله میشوند زمانی شکل گرفت که شهر روشفور مراسمی در گرامیداشت بیست و پنجمین سال ساخته شدن موزیکال دمی با نام دختر خانمهای روشفور تدارک دیده بود و من برای شرکت در مراسم به آن جا رفتم. ولی حالا میخواهم واقعاً خودم را از فکرش خلاص کنم. خوشهچینان و من واقعاً درباره خاطره نیست. فکر میکنم «زمان حال» بسیار جالب است. زمان حال جامعه، زندگی خودم، وضعیتهایی که میبینم و سیاستهای فاسدی که فراگیر شده است.
پینوشت:
[۱] اشاره به تابلوی معروف خوشهچینان اثر ژان فرانسوا میله (۱۸۷۴ ـ ۱۸۱۴) نقاش بزرگ مکتب رمانتیسیسم فرانسه است.
ترجمه : علی عامری
برگرفته از فصلنامۀ سینه